لينك به منبع:
رمز عبور (گفتگو با مهدی خدایصفت)
- آشنایی با مجاهدین
- 1397/06/15
مهدی خداییصفت
سؤال: اگر
موافق باشید کمی با هم در زمان به عقب برویم تا برسیم به زمانی که شما
اولین بار با سازمان مجاهدین و با بنیانگذاران و مسئولان سازمان آشنا شدید،
از آن زمان برای ما تعریف کنید.
مهدی خداییصفت: بله با تشکر از شما و دستاندرکاران سایت مجاهد وبا سلام و درود به هموطنان عزیز.
به
نوبه خودم در پنجاه و سومین سالگرد تولد سازمان، تعظیم میکنم در برابر
بنیانگذاران و اعضای شهید کادر مرکزی سازمان و درود میفرستم به روانهای
پاک و پرفتوحشان، آنها که این شجره طیبه را کاشتند و با خون خودشان هم
آبیاری کردند؛ سازمان ماندگار و همیشه جوان مجاهدین خلق ایران را.
و
اما خاطرات که بسیار بسیار زیاد است و همیشه هر کدام را که آدم به یاد
میآورد، بسیار بسیار انگیزاننده است و طبعاً در هر دوره و هر سال متناسب
با درک و دریافتهای جدیدی که از سازمان و ارزشهای جاری در آن کسب کردهام،
فهم و درک تازه تری پیدا میکنم. من الآن که شما اشاره کردید نکته و در واقع
ارزشی به نظر م رسید که اگر موافق باشید صحبت را از همانجا شروع کنیم.
ارزشی که احساس میکنم فصل مشترکی است در زندگی و رویکردهای بنیانگذاران و
دیگر مسئولان در این سازمان. اما آنقدر مهم که بدون آن هرگز نمیتوانستیم
از سرفصلهای خطیر عبور کنیم. من اسمش را گذاشتهام «رمزعبور»که حالا در
موردش صحبت خواهیم کرد.
من
سال ۱۳۴۸توسط شهید بزرگوار محمود عسکریزاده که همکلاسیام بود در دوره
دانشگاه، عضوگیری شدم. ما آن زمان با هم در مبارزات دانشجویی فعالیتهای
مختلف و مشترکی داشتیم. من افتخار این را داشتم که اولین مسئولم در سازمان،
محمد آقا بود و بعد از محمد آقا، شهید رضا رضایی بود. همچنین یک دوره
کوتاهی هم با شهید رسول مشکین فام بودیم و آخرین مسئولم هم محمودعسکریزاده
بود که دیگر برخوردیم به ضربه سال ۵۰. من اگر بخواهم از بین تمام خاطرات
بالاخره یک جایی انگشت بگذارم و تمرکز کنم، از خاطره اولین دیدارم با
محمدآقا شروع میکنم که برای اولین بار با حرفهای کاملاًً جدیدی مواجه شدم.
این را بگویم که من خودم از زمره جوانانی بودم که از قبل با قرآن و تفسیر و
تفاسیر قرآن و همچنین نهجالبلاغه آشنایی و سر و کار داشتم و درمحافل
مختلف مبارزاتی مذهبی شرکت میکردم. یعنی به هرحال از همان زمره افرادی
بودم که در آن زمان دنبال این بودیم که چه باید کرد؟! و تشنه کام در جستجو
بودیم و در مطالعات قرآنی هم کار زیاد کرده بودم. ولی اولین بار بود که با
تفسیر کاملاًً جدیدی از قرآن و از بحث مبارزه و علم مبارزه آشنا میشدم.
بهنحوی که همان اول عمیقاً جذب محمد آقا و این اندیشه نوین شدم. فکر کنم
در همان اولین یا دومین جلسه بود که سه نفر در خدمت محمد آقا بودیم که او
تصویری ساده و کوتاه ولی انگیزاننده از هستی داد، شروع کرد از همان بیگ بنگ
و ابر اولیه و سپس پیدایش کهکشانها و شکلگیری منظومهها وکرات تا رسید به
زمین و حرکتهای تکاملی از حرکت مکانیکی و فیزیکی و شیمیایی و آلی و
بالاخره پیدا شدن حیات و انسان و آمد و آمد روی کره زمین رسید به ایران و
تهران و همان روز در همانجا که نشسته بودیم و گفت شما الآن اینجا هستید
خوب حرفتان چیست؟ در قبال این روند هستی و مسئولیت عظیمی که در برابرتان
هست؟! گفت خوب بالاخره تمام اینکارها در هستی شده تا به این جا رسیده، به
من و شما رسیده، پس ما چه میکنیم؟ خلاصه حنیف خواست از همان اول ما را در
برابر مسئولیتمان قرار بدهد؛ منظورم همان مسئولیت انسان است که طبعاً
مخاطب اولش قشرآگاه هستند. الآن هم من در واقع روی همین مسأله میخواهم
تمرکز کنم. همین نقش و مسئولیت و مسئولیتپذیری که خود محمد آقا در واقع
بهعنوان بنیانگذار کبیر اولین و بزرگترین نقش را در همین زمینه ایفا کرد.
در آن زمان بهخصوص بعد از سرکوب ۱۵خرداد سال ۴۲که ما از نزدیک شاهد آن
بودیم، در واقع شکست و پایان مبارزات رفرمیستی گذشته بود. در آن مقطع برای
مبارزه، برای جوانان انقلابی سؤال و مسأله جدی این بود که چه باید کرد؟ از
کجا باید شروع کرد؟ آن موقع محافل مختلفی هم وجود داشت و درباره این مسایل
صحبت میشد و یا مطالب و مقالات نوشته میشد. بله میشد نشست والی
غیرالنهایه در این باره صحبت کرد و نظر داد و چیزهایی نوشت کما اینکه
میگفتند و مینوشتند. ولی در این میان یک نفر پیدا شد که آمد سازمان را
بنیانگذاری کرد، اسمش محمد حنیف بود و یارانش سعید محسن و اصغر بدیع
زادگان. یعنی کاری از پایه و ریشه، کاری نو برای طرحی نو. او به انواع آن
روشهای پیشین در واقع بیهزینه، نه گفت و به سؤال چه باید کرد؟! پاسخ
بنیادی داد. گفت پاسخ نخست به چه باید کرد از شکل دادن به یک سازمان و
تشکیلات انقلابی عبور میکند. پس میبینید که این ایفای همان نقش ویژه است،
این همان مسئولیتپذیری کلان است، این همان نقش رهبری کننده است که محمد
حنیف میآید پا به میدان میگذارد و بانی و بنیانگذار این سازمان و
مسئولیتهای کلانی که بهدنبال دارد میشود و به این ترتیب راهگشایی میکند.
من در واقع اولین خاطرهام که با همه وجود جذب آن شدم در همین نقطه بود.
سؤال: شما در این صحبت در واقع محور اصلی حرکتی را که بنیانگذاران سازمان آغازکردند، بهروشنی بیان کردید ولی این سؤال برایم پیش آمد که این عنصر یعنی عنصر مسئولیت که گفتید در صحنههای عمل خودش را چطوری بارز و آشکار میکرد؟
مهدی خداییصفت:
بله بهقول معروف «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها». بنیانگذاران
سازمان ابتدا همه تلاششان تربیت کادرهای همهجانبه انقلابی بود. سازمان
بدون شتابزدگی مدت ۶سال را صرف انتخاب و تربیت همین کادرهای همهجانبه کرد،
منظور تربیت کادرهایی که همین طوری باشند یعنی همین جنس احساس مسئولیت در
آنها باشد و در واقع مبارزه آرمانی را انتخاب کنند. اما مشکلات شروع شد.
اولین مشکل همان ضربه سال ۵۰بود.در حالی که سازمان با تمام امکانات و با
تمام مخفیکاری عظیمی که کرده بود، ساواک با همه تیزی که داشت به مدت ۶سال
متوجه نشد که سازمانی با این عرض و طول مشغول فعالیت و آمادهسازی است. ولی
درست زمانی ک سازمان آماده شروع عملیات شده بود، ضربه سنگین پیش آمد و
همان روز اول شهریور عمده مرکزیت و کادرها دستگیر شدند و روزها و هفتههای
بعد تتمه افراد دستگیر شدند و یکی دو ماه بعد هم خود محمد آقا دستگیر شد.
من خودم روز دستگیری محمد آقا در یکی از سلولهایی بودم که چند نفر بودیم.
این سلول یک پنجره مشرف به اتاقی که نفرات دستگیر شده را اول به آنجا
میآوردند داشت. آن روز فضای اوین و بازجویی خیلی شلوغ و برو و بیا داشت.
معلوم بود که درگیری و دستگیری در کار است. لذا ما هم شیفتی قلاب میگرفتیم
و از بالای آن پنجره نگاه میکردیم تا بفهمیم چه خبر است که یک دفعه دیدم
نفری را آوردند طناب پیچ شده وقتی هیکل و قد و بالای او را از پشت دیدم
فهمیدم محمد آقاست. یعنی پس محمد آقا هم دستگیر شد! برای من طبعاً در آن
فضا برای خیلیهای دیگر، معنایش این بود که دیگر تمام شد، با دستگیری محمد
آقا دیگر همه چیز تمام شد. همان روزها ازغندی سردژخیم اوین محمد آقا و سعید
محسن و همه مرکزیت را (جز رضا رضایی که از همان اول در تدارک طرح فریب
ساواک بود) در اتاق بازجویی جمع کرد و شروع کرد به رجزخوانی که خوب دیگر
تمام شدید. گفت شما دو ماه قبل همگی در خانه گلشن دور هم بودید و حالا همگی
در اینجا یعنی زندان پیش ما هستید و دیگر همه چیز تمام شد! ولی همان نقش
مسئولیت که در واقع همان پیمان آرمانی مجاهد است، بهرغم خواب و خیالهای
دشمن، شروع میکند به ادامهٔ کار و مبارزه. مبارزه که تعطیل نمیشود به شکل
دیگری و شاید هم حتماً با انگیزه و هیجان خیلی بیشتری ادامه پیدا میکند.
بنیانگذاران و اعضای مرکزیت از همان لحظه روز اول دستگیری کارشان را با
همدیگر شروع کردند. بله شگفتانگیز است ولی همان کسانی که حالا هر کدام در
سلولی زیر بالاترین ضربه و شکنجه بودند، کارشان را در همان سلولها شروع
کردند، انگار که اصلاً هیچ اتفاقی نیافتاده و گویی در همان بیرون هستند.
بله هر کدام در یک سلول انفرادی بودند اما راههای ارتباطی را در شرایط جدید
پیدا میکردند. مثلاًًً پیام برای همدیگر را روی یک یادداشت با کد نوشته و
در محلی در دستشویی یا حمام جاسازی میکردند و آدرس محل را بهنحوی به
همدیگر میرساندند و خلاصه به این صورت تبادل اخبار و پیامها و جمعبندی
مسایل را انجام میدادند. تصمیم به فرار رضا رضایی هم در همان مشاورهها
اتخاذ شده بود.
اجازه بدهید من همین جا یک خاطرهیی را در رابطه با همین موضوع بحثمان، یعنی مسئولیت و مسئولیتپذیری که یادم آمد، بگویم.
در
اوین بعد از یک دوره سنگین بازجوییها و خلاصه بگیر و ببندها و شکنجههای
بسیار شدید که همه در سلولهای انفرادی یا فوقش دونفره بودند،شاید حدود یک
ماه گذشته بود که یک روز جمع بزرگی از کادرها را فرستادند در یک سلول
عمومی. این اقدام با آن همه جدا سازیهای اکید و ضرب و شتم و شکنجه عجیب
بهنظر میرسید! چه شد که همه را در یک جا جمع کردند؟! ولی کار دشمن
کاملاًً حساب شده بود. ما و سازمانمان بزرگترین ضربه را خورده بودیم دشمن
همه را یکجا جمع کرد تا ما را به جان هم بیندازند. حرف و نقلها و تحلیلها
شروع شد یکی از اشتباهات میگفت، یکی از عمل زدگی میگفت، دیگری به اشکالات
افراد اشاره میکرد. خلاصه داستان داشت شروع میشد. در این میان یک نفر
پیدا شد گفت چه خبر است؟ مگر زیر ضرب هم به تحلیل مینشیند؟ او مسعود رجوی
بود. او گفت این تحلیل در این شرایط که همه ما زیر ضربیم که درست و واقعی
نیست. به این ترتیب آن نقش که گفتم در آنجا خود را به آن صورت بارز و آشکار
کرد و خودش را نشان داد. او افزود که الآن مسئولیت و وظیفه مان بهترین
عبور از این مرحله و مقاومت در مقابل دشمن است و اینکه موانع را کنار
بزنیم و راه را باز کنیم تا برسیم به شرایط مناسب و آنجا در ترکیبهای مشخص و
مسئول به جمعبندی بنشینیم. بله این فرازها به این ترتیب یکی بعد از دیگری
ادامه پیدا کرد.
سؤال: میخواهم خواهش کنم به فرازهای دیگری هم که هست اشاره کنید چون فکر میکنم همین طوری که گفتید این فرازها خیلی مهمی است.
مهدی
خداییصفت: بله بسیار خوب، ابتلاء بعدی ضربه اپورتونیستی چپنما در سال
۵۴بود. ضربهیی بسیار بزرگتر از سال ۵۰، چرا که ما در سال ۵۰ما ضربه فیزیکی
خوردیم و خوب فهمیدیم کجا اشتباه کرده بودیم و بعد توانستیم مسیر را ادامه
دهیم. در بیرون زندان شهید احمد رضایی و بعد مجاهد کبیر رضا رضایی بعد از
فرار از زندان تشکیلات سازمان را سر و سامان دادند و دیدیم که سازمان با چه
اقبال عظیم اجتماعی مواجه شد. ولی در ۵۴آن خیانتکاران سازمان را متلاشی
کردند. شاید بتوانم بگویم که سازمان را شهید کرده بودند، حالا در زیر این
ضربه بزرگ چه کار باید کرد؟ هر کسی یک طرف این شهید را گرفته بود و
میکشید. یکی از سمت راست میکشید، یکی از سمت و گرایش دیگر و و... خلاصه
هرکس تحلیلی در ذهنش بود و در مجموع غیر از آن اپورتونیستها، بقیه از راست و
چپ، گیج گیجی میخوردند. اینجا بود که دوباره همان کس یعنی مسعود با آوردن
۱۲ماده، راهگشایی کرد. او حرف شگفتانگیزی زد. مسعود گفت شکی نیست که
خیانت و جنایت را اپورتونیستها کردند ولی الآن تهدید اصلی ما و جنبش، تهدید
راست ارتجاعی است و دیدیم که همان هم خیلی زود اتفاق افتاد و خمینی سر
درآورد و تنوره کشید.
چالشها
یا فرازهای بعدی همچنان که عرض کردم یکی بعد از دیگری فرا میرسید. یکی
از فرازهای بسیار بسیار مهم دیگر رویارویی با طلسم جنگطلبی خمینی بود. من
بواقع همین الآن هم که به آن و آن شرایط فکرمیکنم از تصورش دچار شگفتی
میشوم. منظورم جنگ ایران – عراق بود که خمینی تمامی گروهها و همه
جریانهای را بدون استثنا در طلسم جنگطلبی خودش به گروگان گرفته بود. فضا
را مالامال از هیستری جنگ جنگ کرده بود با همان نعرههای جنگ جنگ تا رفع
فتنه و جنگ جنگ تا آخرین خانه در تهران ووو..خوب چکار باید کرد؟ واقعاً شما
فکرش را بکنید آیا در آن شرایط آیا میتوانستید بگوئید ایهاالناس این جنگ
را خمینی خودش زمینهسازی کرده، کمااین که میگفت جنگ حیات ماست و صلح مرگ
ما، آیا میتوانستید بگویید بابا این جنگ عادلانه نیست، این رژیم بهعلت
اینکه یک جریان ارتجاعی و ضدتاریخی است، نیاز به جنگ دارد، چون نمیتواند
پاسخگوی نیازهای جامعه ما باشد لذا دنبال کشورگشایی است و زیر همین پوش جنگ
است که در داخل هم هر صدای مخالفی را سرکوب میکند، شما صرفاً با حرف
نمیتوانستی این آگاهی را به میان جامعه اسیر در طلسم جنگ جنگ خمینی ببری،
خوب چه باید کرد؟ تا کی باید جوانهای این مردم هزارهزار کشته شوند و برای
چه؟ ۵/۱میلیون کشته و زخمی فقط در طرف ایران، ۴میلیون آواره، هزار میلیارد
دلار خسارت و صدها ویرانیها و فجایع دیگر در زیرآن. اینجاست که دوباره باید
یک نفر بلند شود و این نقش بهغایت جسورانه و فداکارانه را در آن شرایط
ایفا کند. این همان نقش رهبری کننده و همان وفای به عهد و مسئولیت و باز
این خود مسعود رجوی است که در میان آن نفیر جنگ جنگ، پرچم صلح را بلند
میکند و به اهتزاز درمیآورد و نه میگوید به خمینی و جنگ ضدمیهنیاش، راه
صحیح و عادلانه را نشان میدهد و نشان میدهد که صلح در دسترس است و البته
قیمت این کار را هم میپردازد، قیمتی بسا سنگین، ولی اصلاً به آن فکر
نمیکند، چون پاسخ به ضرورت تاریخ و به خلق و میهن اسیر است. برادرمسعود یک
بار گفت اگر تاریخچه مجاهدین را در یک کلمه از من بپرسید، خواهم گفت:
«وفای به پیمان، فدای بیکران، در تاریخ ایران» و راستی که اگر او و مجاهدین
این پاسخ را به تاریخ و خلق و انقلاب ندهند چه کسی پاسخ خواهد داد؟ در
امتداد همین مسیر و بهدنبال توطئهها در فرانسه داستان عراق و ارتش
آزادیبخش فراز بعدی را شکل میدهد و گلگرفتن تنورجنگ ضدمیهنی خمینی با صد
رشته عملیات ارتش آزادی علیه نیروهای جنگ وسرکوب. تا اینکه این مجاهدین و
این ارتش آزادیبخش، زهر آتشبس را در حلقوم خمینی میریزند. این بار اما
باز ارتجاع و استعمار دست در دست هم در یک توطئه کثیف تصمیم میگیرند همین
آتشبس را که به خمینی تحمیل کردیم، بر سرخود ما خراب کند و مجاهدین را به
خیال خود بدنام کند و بگوید اینها وابسته به جنگ بودند و با پایان جنگ
کارشان تمام شد. اکنون دوباره فرازی بسا خطرناکتر از قبلیها سر راهمان قرار
گرفته، حال چه باید کرد؟ نبرد فروغ جاویدان، و بهتر است بگویم قیام و
حماسه بزرگ میهنی و آرمانی فروغ جاویدان. اینجا همان رهبری و همان کس که در
بزنگاهها برای وفای به پیمان و ایفای مسئولیت برمیخیزد، میگوید این همان
لحظه و دق الباب تاریخ است و باید برویم، حتی اگر سلاحمان فقط کلاش بود،
باز هم میگفتم باید برویم. و میداند که ممکن است قیمتش از دست دادن تمام
سازمان و دار و ندار آن باشد ولی پیشاپیش نتیجه را هم هر چه که باشد تبریک
میگوید. پس این یک منطق دیگری فراتر از محاسبات سیاسی و معمول روزاست،
منطق آرمانی و سروش انسانی.
سؤال :
بهعنوان آخرین سؤال برگردیم به امروز؛ ۵۳سال از تأسیس سازمان میگذرد.
سازمانی که یک زمان سازمان جوان و نوپا بود و شما طی سالیان و دههها همراه
با این کاروان و راههایی که پیموده سفر کردید. امروز را چگونه میبینید؟
مهدی خداییصفت: بله
شما به سازمان یک زمان جوان اشاره کردید ولی البته سازمانی که هردم جوان و
هر سال جوان تر از پیش است. ببینید بعد از ۱۴سال پایداری پرشکوه در
طولانیترین حبس خانگی با انبوه آزار و شکنجه و کشتار، دورانی پر از فراز و
نشیب، پر از سنگینترین توطئهها و ابتلائات که فیالواقع برابر بود با
تمامی تاریخچه ۵۰ساله سازمان، محصور در حلقه آتشها و وحوش درنده. بله در
این سالها اتفاقهای بسیار بزرگی روی داد. باز هم ارتجاع و
استعمار دست در دست هم با طرحهای نرم و سخت، کمر به نابودی تام و تمام
مجاهدین و از هم پاشاندن تشکیلات آنها بسته بودند؛ از توطئه کودتای ننگین
۱۷ژوئن گرفته تا لیست تروریستی که نوشتند و باز هم تمدید کردند و ادامه
دادند طوری که حتی حقوقدانان و ساپورت کنندگان مجاهدین هم تصوری از اینکه
بشود این لیست ننگین را درهم شکست نداشتند و بالاخره همه اتفاقهای بعدی
در اشرف و لیبرتی، از صدور حکمهای مجعول قضایی تا قتلعامها و
موشکبارانهای انهدامی و بالاخره پیروزی بزرگ حقانیت در هجرت بزرگ مجاهدین
به آلبانی و دیگر کشورها و درهم شکستن تمامی سرمایهگذاریهای رژیم علیه
مجاهدین و در اینجا لازم است بهخصوص روی نقش رهبری کننده خود خواهر مریم
تأکید کنم.
تئوری این شکل رهبری و عنصر مسئولیتپذیری را که به آن اشاره میکردم، پس از این تجربه ۱۴ساله برجسته شد که عبارت است از:
- اصل کس نخارد (در واقع مخفف همان کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من)
- میتوان و باید: شعاری که خواهر مریم بدون شکاف و با ایمان و یقین تمام از همان روز اول به آن ایمان داشت و گفت و اثبات شد و البته این نقشی را که من در خلال بحثمان به آن اشاره کردم یعنی نقش رهبری کننده را در این دوره سازمان در واقع برعهده داشت و آموزش داد و خواهان آن بود که این نقش را هر مجاهد خلق داشته باشد. مریم رجوی میگوید که هر مجاهد باید خودش را در موضع بنیانگذاران سازمان درنظربگیرد، هر مجاهد خودش را مسئول اول سازمان درنظر بگیرد و چنین نسلی از رهبران را فی الواقع تربیت کردند از شورای مرکزی سازمان؛ هزار زن قهرمان مجاهد خلق که هر کدام نقش رهبری کننده را دارند و همچنین تشکیلات مجاهدین و مردان و برادران مجاهد خلق، یعنی همان مردان رهای مجاهد که همگی رهرو چنین راهی هستند و با چنین رهنمودی در پرتو انقلاب رهایی خواهر مریم و رهبری ایشان جلو آمدهاند. من فکرمی کنم اگر بخواهم کلام آخر را به شما بگویم آلان هم به نظر من برای مردم ایران، مبارزان، قیامگران و جوانان انقلابی میهنمان و بهطور خاص کانونهای شورشی که همگی در پی سرنگونی این رژیم و کنار زدن این موانع هستند، به نظر م بهترین الگو در اختیارشان هست. الگویی که سازمان مجاهدین در این نیم قرن ارائه داده و بهخصوص در این ۱۴سال و در این پیروزیها و در همین عنصری که گفتم یعنی میتوان و باید و اینکه این نقش را میتواند هر کسی ایفا کند، فقط کافی است انتخاب و اراده کند و مطمئن باشد که به نتیجه خواهد رسید و موفق خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر