لينك به منبع:
تولد: ۱۳۳۹ ـ تهران
از فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران
سابقه مبارزه: 36سال
مهندس و کارشناس کامپیوتر از دانشگاه ماساچوست
از اعضای شورای ملی مقاومت ایران (کمیسیون علوم و پژوهش)
بیژن، چگونه آرمانی شد؟
ما زندگی را
در یک نفس عطر شرافت ساده کردیم
ما خویش را بهر گذر از تیغ زار درد و تهمت
آماده کردیم
در برههای که کوه جنبید
ما مرگ را
از اسب خود، پیاده کردیم
در این جهان غرقه در وابستگیها، ننگها، نیرنگها
ایجاد یک فصل نوین را در رهایی
اراده کردیم.
مهندس بیژن میرزایی ظاهراً در زندگی هیچ کم و کسری نداشت، از شغل و عنوان خوب و زندگی راحت برخوردار بود و در موقعیتی قرار داشت که میتوانست بسیاری چیزهای دیگر را هم که برای خیلیها رؤیا محسوب میشود به دست آورد. در سال55 او با همین رؤیاها، پس از دریافت دیپلمش در تهران، برای ادامه تحصیل روانهٴ آمریکا شد و با تلاش و سختکوشی بسیار توانست در رشته مورد علاقهاش، مهندسی کامپیوتر، در یکی از بهترین دانشگاههای آمریکا تحصیل کند و فارغالتحصیل شود. اما کشف تدریجی یک چیز، زندگی او را دگرگـون کرد و وادارش کرد که برای به دست آوردن آن یک چیز، از همهٴ چیزهایی که داشت و میخواست داشته باشد، از جمله جانش، با شکر و شیرینی بگذرد. آن یک چیز که البته برای انسانی که خود را بهعنوان انسان شناخته، همه چیز است، اسمش آرمان است. آرمانی که برای بیژن با نام مجاهدین یکی و جداییناپذیر بود. بیژن خود در وصیتنامهای به تاریخ 24اسفند 66 نوشته است:
«بهراستی بجز مجاهد بودن و مجاهد مردن چه دلیل و انگیزهٴ موجه دیگری برای زنده بودن وجود دارد؟ … خداوندا شاهدی که انگیزهای بجز خدمت به تو و خلقت برای مبارزه نداشتهام و تنها درخواستم از تو این بوده که مجاهد از این دنیا بروم».
مجاهد قهرمان بیژن میرزایی پس از چند سال کار و تلاش شبانهروزی در انجمن دانشجویان هوادار، در سال 65 و بهدنبال درخواستهای مصرانهاش برای پیوستن به ارتش آزادیبخش، به منطقه اعزام شد و در یکانهای رزمی سازماندهی شد. او در کسوت رزمنده آزادیبخش سر از پا نمیشناخت و همهٴ مسئولیتها و وظائف مختلفی را که به او محول میشد، با انگیزهٴ بسیار به احسن وجه انجام میداد.
بیژن آنچه را که گفته و نوشته و آنچه را که طی 4دهه زیسته، با خون خود و با حماسه فراموشیناپذیر 10شهریور اشرف که او خود یکی از قهرمانانش بود، به اثبات رساند. راستی که رژیم پلید آخوندی مجاهدین را نشناخته و هرگز نخواهد شناخت و نمیداند مقاومتی که با انسانهای آرمانگرایی مانند بیژن بنا شده فناناپذیر و شکستناپذیر است. هر یک از این شهادتها، باعث انگیزاندن و به میدان آوردن هزاران جوان بیتاب آزادی خواهد شد.
شهید قهرمان مجاهد خلق بیژن میرزایی
- زندگینامه شهیدان
- 1392/07/07
بیژن میرزایی
محل تولد: تهران
شغل: شهيدان سرافراز اشرف
سن: 53
تحصیلات: مهندس کامپيوتر
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 10-6-1392
محل زندان: -
تولد: ۱۳۳۹ ـ تهران
از فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران
سابقه مبارزه: 36سال
مهندس و کارشناس کامپیوتر از دانشگاه ماساچوست
از اعضای شورای ملی مقاومت ایران (کمیسیون علوم و پژوهش)
بیژن، چگونه آرمانی شد؟
ما زندگی را
در یک نفس عطر شرافت ساده کردیم
ما خویش را بهر گذر از تیغ زار درد و تهمت
آماده کردیم
در برههای که کوه جنبید
ما مرگ را
از اسب خود، پیاده کردیم
در این جهان غرقه در وابستگیها، ننگها، نیرنگها
ایجاد یک فصل نوین را در رهایی
اراده کردیم.
مهندس بیژن میرزایی ظاهراً در زندگی هیچ کم و کسری نداشت، از شغل و عنوان خوب و زندگی راحت برخوردار بود و در موقعیتی قرار داشت که میتوانست بسیاری چیزهای دیگر را هم که برای خیلیها رؤیا محسوب میشود به دست آورد. در سال55 او با همین رؤیاها، پس از دریافت دیپلمش در تهران، برای ادامه تحصیل روانهٴ آمریکا شد و با تلاش و سختکوشی بسیار توانست در رشته مورد علاقهاش، مهندسی کامپیوتر، در یکی از بهترین دانشگاههای آمریکا تحصیل کند و فارغالتحصیل شود. اما کشف تدریجی یک چیز، زندگی او را دگرگـون کرد و وادارش کرد که برای به دست آوردن آن یک چیز، از همهٴ چیزهایی که داشت و میخواست داشته باشد، از جمله جانش، با شکر و شیرینی بگذرد. آن یک چیز که البته برای انسانی که خود را بهعنوان انسان شناخته، همه چیز است، اسمش آرمان است. آرمانی که برای بیژن با نام مجاهدین یکی و جداییناپذیر بود. بیژن خود در وصیتنامهای به تاریخ 24اسفند 66 نوشته است:
«بهراستی بجز مجاهد بودن و مجاهد مردن چه دلیل و انگیزهٴ موجه دیگری برای زنده بودن وجود دارد؟ … خداوندا شاهدی که انگیزهای بجز خدمت به تو و خلقت برای مبارزه نداشتهام و تنها درخواستم از تو این بوده که مجاهد از این دنیا بروم».
اما این فاصلهٴ طولانی میان بیژنی
که آرزویش این بود که استاد دانشگاه شود، با بیژن مجاهد و قهرمانی که جز
فدا شدن در راه خدا و خلق خواسته و آرزوی دیگری نداشت، چگونه طی شد؟ یکی از
همرزمانش مینویسد:
«اولین بار که بیژن را دیدم سال 61 در شهر بوستن آمریکا بود. ما هواداران سازمان در آن شهر یک خانه دو اتاقه خیلی کوچک داشتیم که بیست نفر در آن زندگی و کار میکردند. هیچکس برای خودش نه اتاقی داشت، نه میزی و نه حتی کمدی. قفسهای داشتیم که هر کس ساکش را در آن گذاشته بود. وضع مالی خوبی نداشتیم. بیژن مهندس کامپیوتر بود که در یک شرکت کامپیوتری کار میکرد و حقوقی خوبی میگرفت. بهرغم اینکه خودش تمایل نداشت، قرار شده بود که او شغلش را حفظ کند تا منبع درآمدی برای جمعمان باشد. بیژن هر روز از صبح زود تا غروب در شرکت کار میکرد و حتی اضافه کاری میگرفت و این در شرایطی بود که توضیح دادم. تازه وقتی او غروب بعد از 10، 11ساعت کار طاقتفرسا به خانه برمیگشت، سرحال و خستگیناپذیر تا آخر شب در کارهای مختلفی که داشتیم، از بستهبندی نشریههای مجاهد قطع کوچک برای ارسال به داخل کشور تا کارهای ریز و درشت زندگی جمعی، شرکت میکرد».
«اولین بار که بیژن را دیدم سال 61 در شهر بوستن آمریکا بود. ما هواداران سازمان در آن شهر یک خانه دو اتاقه خیلی کوچک داشتیم که بیست نفر در آن زندگی و کار میکردند. هیچکس برای خودش نه اتاقی داشت، نه میزی و نه حتی کمدی. قفسهای داشتیم که هر کس ساکش را در آن گذاشته بود. وضع مالی خوبی نداشتیم. بیژن مهندس کامپیوتر بود که در یک شرکت کامپیوتری کار میکرد و حقوقی خوبی میگرفت. بهرغم اینکه خودش تمایل نداشت، قرار شده بود که او شغلش را حفظ کند تا منبع درآمدی برای جمعمان باشد. بیژن هر روز از صبح زود تا غروب در شرکت کار میکرد و حتی اضافه کاری میگرفت و این در شرایطی بود که توضیح دادم. تازه وقتی او غروب بعد از 10، 11ساعت کار طاقتفرسا به خانه برمیگشت، سرحال و خستگیناپذیر تا آخر شب در کارهای مختلفی که داشتیم، از بستهبندی نشریههای مجاهد قطع کوچک برای ارسال به داخل کشور تا کارهای ریز و درشت زندگی جمعی، شرکت میکرد».
مجاهد قهرمان بیژن میرزایی پس از چند سال کار و تلاش شبانهروزی در انجمن دانشجویان هوادار، در سال 65 و بهدنبال درخواستهای مصرانهاش برای پیوستن به ارتش آزادیبخش، به منطقه اعزام شد و در یکانهای رزمی سازماندهی شد. او در کسوت رزمنده آزادیبخش سر از پا نمیشناخت و همهٴ مسئولیتها و وظائف مختلفی را که به او محول میشد، با انگیزهٴ بسیار به احسن وجه انجام میداد.
اما اوج درخشش گوهر مجاهدی بیژن، در
۱۰سال پایداری پرشکوه در اشرف و بهرغم آن همه توطئهها و فشارها بود. خود
او در این باره مینویسد:
«… هزاران بلا بر سرمان آوردند، تروریست خواندند، بمباران کردند، سلاحهایمان را گرفتند، با هدف «فروپاشی نرم» بریدهخانهیی تحت نام تیف درست کردند، محاصره کردند، در 6 و 7مرداد88 با تیغ و تبر بر سر و رویمان زدند، در 19فروردین 90، با رگبار گلوله سوراخ سوراخمان کردند و با هاموی و لودر زیرمان گرفتند، با مگاتن فشار… در نیم کیلومتر مربع زندان لیبرتی به بند کشیدند... با این امید که تشکیلاتمان را از هم پاشیده و نیروهای آن را پراکنده و مضمحل کنند، ولی هیهات! بیچاره شبپرستان که مجاهدین را نشناخته بودند…».
«… هزاران بلا بر سرمان آوردند، تروریست خواندند، بمباران کردند، سلاحهایمان را گرفتند، با هدف «فروپاشی نرم» بریدهخانهیی تحت نام تیف درست کردند، محاصره کردند، در 6 و 7مرداد88 با تیغ و تبر بر سر و رویمان زدند، در 19فروردین 90، با رگبار گلوله سوراخ سوراخمان کردند و با هاموی و لودر زیرمان گرفتند، با مگاتن فشار… در نیم کیلومتر مربع زندان لیبرتی به بند کشیدند... با این امید که تشکیلاتمان را از هم پاشیده و نیروهای آن را پراکنده و مضمحل کنند، ولی هیهات! بیچاره شبپرستان که مجاهدین را نشناخته بودند…».
بیژن آنچه را که گفته و نوشته و آنچه را که طی 4دهه زیسته، با خون خود و با حماسه فراموشیناپذیر 10شهریور اشرف که او خود یکی از قهرمانانش بود، به اثبات رساند. راستی که رژیم پلید آخوندی مجاهدین را نشناخته و هرگز نخواهد شناخت و نمیداند مقاومتی که با انسانهای آرمانگرایی مانند بیژن بنا شده فناناپذیر و شکستناپذیر است. هر یک از این شهادتها، باعث انگیزاندن و به میدان آوردن هزاران جوان بیتاب آزادی خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر