۱۳۹۷ مرداد ۶, شنبه

ب. فراهانی – پرستش حیات قسمت پنجم: نیروی بیکران

لينك به منبع:

ب. فراهانی - پرستش حیات
بخش دوم:
کورهٴ سرفصل
کوره عظیمی به پا می شود و اجسام مختلف به داخل آن انداخته می شوند. هر جسمی بر اساس جنس و ماهیتش تأثیری می پذیرد و سرنوشتی دارد. ابتدا اجسامی که در برابر حرارت و شعله های آتش تحمل کمی دارند می سوزند و نابود می شوند. اما قبل از نابودیشان، خود نیز گُر می گیرند و کوره را مشتعل تر می کنند و به حرارت و سوزش آن می افزایند. روغن و پر و پنبه از این جنس اند.
اجسامی هم هستند که فلز اند و در ظاهر مقاوم می نمایند، اما در برابر تداوم و افزایش حرارت آتش تاب نمی آورند و وا می روند. اینها در وحلهٴ اول شکل و حالت خود را از دست میدهند، سپس از جامد به مایع تبدیل میشوند، و رفته رفته به اجسام ناهمگون می چسبند یا با اجسام همگون ترکیب میشوند، و به این ترتیب ماهیتشان را ازدست میدهند. قلع و مفرغ و حلبی از این جنس اند.
اما دسته ای از اجسام هم هستند که در کوره نه تغییر ماهیت می دهند و نه از بین می روند، بلکه برعکس در آتش گداخته میشوند و در استمرار گداختگی، ناخالصی هایشان بارز و رفع می شود، و به این ترتیب یکپارچه تر، منسجم تر، و مقاوم تر میشوند. طلا و آهن و پولاد از این جنس است.
آتشی کِاصلاح آهن یا زر است              کی صلاح قلع و پنبه یا پر است
جوهر قُطن و حلب باشد خفیف             نی چو آهن، تابشی خواهد لطیف
لیک آهن را لطیف، آن شعله هاست         کاو جذوب تابش آن اژدهاست (۱)
این روند نمودی است از قانومندی عام حاکم بر عبور پدیده ها از شرایط سخت در سرفصلها. همان قانونمندی که در مداری کیفی تر و بسا پیچیده تر از مدارهای دیگر بر سیر دیالکتیکی تکامل تاریخ و جامعه حکم می راند.
«در سرفصل ها و در شرایطی که سختی ها و ابتلائات سهمگین فرامی رسد، یعنی سر بزنگاهها نظیر ۳۰ خرداد…» (۲)
جَاء الْخَوْفُ رَأَیتَهُمْ ینظُرُونَ إِلَیک تَدُورُ أَعْینُهُمْ کالَّذِی یغْشَی عَلَیهِ مِنَ الْمَوْتِ
عده ای هستند که «… چشم هایشان را می بینید که از شدت ترس و اضطراب در کاسه ها می چرخد؛ آنچنانکه گویی آنها را گرد و غبار احتضار و مرگ فرا گرفته است. … (در ۳۰ خرداد) ارتجاع و دیو خون آشام تنوره می کشید و مرد میدانش فقط مجاهدین بودند اما اینها:
کالَّذِی یغْشَی عَلَیهِ مِنَ الْمَوْتِ
مثل اینکه آنها را مرض مرگ فراگرفته باشد: قفل، مات، درمانده و زار و نزار منتظر بودند که چه می شود تا با آن خودشان را تطبیق بدهند.
فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ
اما وقتی از آن تنگنا در آمدند یا وقتی که آن ترس مرگ رفع شد
سَلَقُوکم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ
آنوقت با زبان های تیز شروع به تیغ و تیغ کشی علیه (مجاهدین) کردند.»
وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ یا أَهْلَ یثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکمْ فَارْجِعُوا
«و بیاد بیاور زمانی را (در بحبوحهٴ محاصره و تهاجم و توطئهٴ همه جانبهٴ دشمن) که برخی از این جریانات فرصت طلب و انحرافی آمده بودند و می گفتند آی مردم، شهر جای ماندن نیست، برگردید. همچنانکه امروز حرف دل و زبان اضداد انقلاب نوین ایران و ارتش آزادیبخش این است که آی اهل ارتش آزادیبخش، آی ”جوانان ناآگاه”!، جای ماندن نیست، برگردید. کجا؟ برگردید بالاخره در پاریس یک سیته ای و در لندن یک جبهه لندنی پیدا می شود. آنطرف مرز هم که بالاخره سپاه پاسداران و دیگر مزدوران و ایادی رژیم هستند، بروید پی کارتان، ول کنید، تمام شد!»
جنس اینها پنبه است!
در عین حال، در کنار اینها…
وَیسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمُ النَّبِی یقُولُونَ إِنَّ بُیوتَنَا عَوْرَةٌ
در بحبوحهٴ جنگ «یک عده و گروه دیگر می آمدند و از پیامبر اجازه میخواستند که صحنهٴ نبرد را ترک کنند. آنها سعی میکردند ظاهر کار را کمی درست کنند و میخواستند فرارشان را تا حدی موجه جلوه بدهند. می گفتند خانه و خانوادهٴ ما بی سرپرستند و کسی نیست به آنها رسیدگی کند، اجازه بده ما برویم.
وَمَا هِی بِعَوْرَةٍ
در صورتیکه اصل قضیه بی سرپرست ماندن خانه و خانواده نیست.
إِن یرِیدُونَ إِلَّا فِرَارًا
جز این نیست که قصد فرار و رویگرداندن از جنگ را دارند و بریده اند.
کما اینکه امروز می بینیم اصل قضیه در مورد اضداد مجاهدین و انقلاب نوین ایران این است که از خلق و انقلاب و مقاومت بریده اند. مگر اینهمه لنگ و لگد زدن و طعن و لعن به ارتش آزادیبخش و به رزمندگان آن از کجاست؟ خیلی ساده از اینجاست که آنها عمیقاً بریده اند. به هیچوجه اهل این کار (مقاومت مسلحانه و جنگ آزادیبخش) نیستند. بنابراین میخواهند که ما هم نرویم.»
اینها همیشه «بر سر بزنگاه در ”محظوریت خطیر” قرار می گیرند … یعنی خلاصه برای حرکت و موضعگیری انقلابی دچار محظور می شوند و عذر و بهانه می آورند.» همانها که «از فردای ۳۰ خرداد اعلامیه می دادند که باید رفت به میان توده ها عقب نشینی کرد! آنقدر در میان توده های نداشته عقب نشینی کردند که از کافه تریاهای پاریس سر در آوردند. و البته در پاریس هم باز تضاد اصلی آنها مجاهدین هستند. وقتی غیرت و شرف مبارزه با خمینی نیست، البته میتوان در فرنگ نشست و جیغ و داد ضدامپریالیستی علیه ارتش آزادیبخش، مجاهدین و شورای ملی مقارمت راه انداخت. »
جنس اینها حلبی است!
آن حسودان، بد درختان بوده اند              تلخ گوهر، شور بختان بوده اند
از حسد جوشان و کف می ریختند             در نهانی مکر می انگیختند
اما عدهٴ سومی هم هستند، همان ایمان آورندگان که…
إِذْ جَاؤُوکم مِّن فَوْقِکمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا
«وقتی دشمنان از همه سو هجوم می آورند، و از شدت وحشت چشم ها گرد می شود، قلب ها به حنجره و جانها به لب می رسد، و شک و گمان انسان را فرا می گیرد
هُنَالِک ابْتُلِی الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا
در این ابتلائات سهمگین لرزانیده می شوند، لرزیدنی سخت
لِیسْأَلَ الصَّادِقِینَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْکافِرِینَ عَذَابًا أَلِیمًا
تا آنهایی که استوار و پایدار و صداقت پیشه هستند، بارز و مشخص بشوند. »
از این روست که …
وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا
«هر آنگاه که مؤمنان پایدار، این دستجات مهاجم را دیدند گفتند این است آنچه خدا و رسول به ما وعده دادند. پس راست می گفتند خدا و رسولش. و بر ایشان افزوده نشد جز ایمان و پذیرش و قلبهایی هر چه نرم تر.»
اینها از جنس طلا و پولادند.
دوست همچون زر، بلا چون آتش است             زر خالص در دل آتش خوش است
بنابراین در سرفصلها و در میان «آتش ابتلاء»، با دو برخورد و رویکرد کاملاً متفاوت با یک رخداد واحد روبرو می شویم:
بد دلان از بیم جان در کارزار             کرده اسباب هزیمت اختیار
پْر دلان در جنگ هم از بیم جان حمله کرده سوی صف دشمنان
رستمان را، ترس و غم وا پیش بْرد             هم ز ترس، آن بُد دل، اندر خویش مرد
« … و البته در جریان همین برخوردهاست که (افراد و جریانهای ضدانقلابی و فرصت طلب) ماهیت و درون مایه خود را بارز میکنند و از گردونهٴ تکامل خارج میشوند. کما اینکه متقابلاً اردوی انقلاب هم با موضعگیری های به موقع و قیام به وظیفهٴ اصولی خود در سر بزنگاه هاست که علیرغم هر کمبود و نقصی، رشد و آینده داری خود را تضمین میکند»، بی هیچ اعتنایی به قیل و قال اضداد و خائنان و بریدگان.
در شب مهتاب مه را بر سماک             از سگان و عوعو ایشان چه باک؟
سگ وظیفهٴ خود به جا می آورد             مه وظیفهٴ خود به رخ می گسترد
کارُک خود می گزارد هر کسی               آب نگذارد صفا بهر خسی
منطق آزمایش
عبور از سرفصل، آزمایشی است برای همهٴ پدیده هایی که در آن شرایط قرار دارند. چه آزمایشی؟ آزمایش اثبات صلاحیت بقاء در مسیر تکامل.
در یک وضعیت متعادل و عادی و قبل از قرار گرفتن در شرایط نامتعین و سخت ماقبل یک جهش، همهٴ پدیده ها در کنار هم به تنظیم رابطه با محیطشان مشغولند، و به غیر از تفاوتهای کمّی در ظاهر، تفاوت کیفی بین آنها دیده نمی شود. کیفیت های پدیده ها از ماهیت و ذات آنها بر می خیزند، و «از آنجا که با یک هستی خود به خودی و تصادفی مواجه نیستیم، پس در ذات هر شیئ قانونمندیها، الزامات و تعهداتش نهفته است». قانونمندیهای حاکم بر تنظیم رابطه های پدیده، الزامات بقاء، تغییر و حرکت درمسیر کمال، و تعهداتش برای ایفای نقش خود در پیشبرد کاروان عظیم و شکوهمند تکامل است.
آزمایش، تفاوت ها را از درون به بیرون منتقل میکند، آنچه که در ذات هر پدیده بصورت بالقوه نهفته است ماده میکند، تا اگر با حرکت تکامل در آن دوران منطبق است، یعنی بالنده و رو به آینده است، در عمل و در حرکت مادی تاریخ مؤثر باشد و تکامل را به جلو براند، و اگر جوهرش دیگر با جریان تکامل همسو نیست و میرنده و رو به گذشته است، از دور خارج شود. اگر آزمایشی در کار نمی بود، تفاوت بین پدیده ها نیز بارز نمی شد.
« … وقتی به انسان می رسد، تعهد و میثاقش آگاهانه است. البته زیرساختهای پیشرفت در مسیر حرکت تاریخ، جبری هستند، اما شرط تحقق و فعلیت یافتن رهایی انسان تلاش آگاهانه، تعهد و مسئولیت پذیری ما هم هست. هر کدام از ما – چه فرد، چه جمع، چه گروه و چه جریان – در جریان حرکت و در رابطه با مسائل و ابتلائات و آزمایشاتی که پیش می آید، ماهیت خود و آنچه که در درونمان هست بارز می کنیم و در همین مسیر به استعداداتمان فعلیت می بخشیم.»
پس جهان میدان اثبات صلاحیت بقاء پدیده هاست، و آزمایش مکانیزمی است که صاحب کاروان تکامل از طریق آن قانون «انتخاب اصلح» را در هر مرحله اعمال میکند…
لِیجْزِی اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ
«تا خدا افراد صادق را بر درستی و راستی و بخاطر صدقشان پاداش دهد
وَیعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ
و دوگانگان و دورویان را افشاء کند و کیفر دهد.»
نیست تخصیص خدا، کس را به کار            مانع طوع و مراد و اختیار
لیک چون رنجی دهد بد بخت را                 او گریزاند به کفران رخت را
نیکبختی را، چو حق رنجی دهد                رخت را نزدیکتر وا مینهد
به همین دلیل است که آزمایش، مرز بین پدیده های بالنده و میرنده، و انقلابی و ارتجاعی را ترسیم میکند، و به این صورت جریان تکامل قطب بندی، تعمیق و رادیکالیزه می شود. در یک انقلاب اجتماعی نیز، «منهای قطب بندی هر چه بیشتر، نمی شود هیچگونه تعمیق و رادیکال تر شدن انقلاب را تصور کرد. به همین دلیل تا آنجایی که حتی به فرد هم مربوط می شود، در جریان حوادث و گشت و گذار ایام در درون خویش هم بیش از پیش آدم انقلابی پاکیزه تر، طیب تر، طاهرتر می شود و بر ایمان و تسلیمش نسبت به هر آنچه که معتقد است اضافه و افزوده می شود، در حالیکه در آن سر طیف یعنی در مورد افراد و جریانات ضدانقلابی یا فرصت طلب و دو رو درست به عکس، بر کبر و بر مرض قلبی شان اضافه میشود.»
چون محک آمد، بلا و بیم جان                  ز آن پدید آید شجاع از هر جبان
حاصل آن کز وسوسه هر سو گریخت            از قضا هم، در قضا باید گریخت
چرا؟ چون یکی نیروی محرک تکامل اجتماعی است و باید در دل ابتلاء و قضا رود، آنرا بچرخاند، سدهای راه را کنار بزند و کاروان را به پیش براند، و دیگری سد راه و بازدارندهٴ حرکت تکامل جامعه است و باید کنار رود و از صحنه حذف شود.
«و اگر خداوند برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نمی کرد قطاً زمین تباه می گردید ولی خداوند نسبت به جهانیان تفضل دارد» (۳)
پس در این کشاکش اصالت با آنهایی است که صلاحیت پیشبرد تکامل به سوی مقصدش را کسب کرده اند و بهای آنرا هم پرداخته و می پردازند، به همین دلیل هم انتخاب میشوند.
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ
«چنین است که از مؤمنان کسانی هستند که بر آنچه بر سر آن با خدا عهد بسته بودند صداقت ورزیدند،
فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ
و از آنها کسانی هستند که عهد خود را تمام کردند و به دیدار خدا شتافتند،
وَمِنْهُم مَّن ینتَظِرُ
و از ایشان همچنین کسانی هستند که امید و انتظار می کشند»
وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا
«خصلت مشترک تمام اینها این بودکه عقب گرد نداشتند. هیچکدام چرخش به عقب، عوض کردن قول و زیر عهد و پیمان زدن نداشتند. چه آنهایی که زنده هستند و چه آنهایی که عهد خودشان را تمام کردند.»
قول و فعل آمد گواهان ضمیر          زین دو بر باطن تو استدلال گیر
این گواه فعل و قول از وی بجو        کاو به دریائیست واصل، همچو جو
قول و فعل او گواه او بود             کاو به دریا متصل چون جو بود
و برای آنان که خود عاشقند، ذات پاک عاشقانی چنین وفادار به آرمانشان را حس می کنند و دیگر نیازی به تفسیر «قول و فعل» هم نیست، زیرا…
نور آن گوهر چو بیرون تافته ست             زین تسلسها فراغت یافته ست
پس مجو از وی گواه فعل و گفت              که از او هر دو جهان چون گُل شکفت
این گواهی چیست؟ اظهار نهان                خواه فعل و خواه قول و غیر آن
که عرض، اظهار سِر جوهر است             وصف باقی وین عرض بر معبر است
همهٴ انقلابیون پایدار و وفادار تاریخ به خاطر تابش نور خاموشی ناپذیر آن گوهر ناب انسانی است که زنده و جاوید می مانند. گوهری که تجلی عشق آنها به آرمان رهائیبخش خلقشان است. اسطوره های اشرفی ما نیز به همین دلیل است که چنین قدر و شأن والایی یافته اند، و اشرفیان نیز از همین جاست که چنین مسئولیت سنگینی بر دوش می کشند.
(ادامه دارد)
ب. فراهانی
شهریور ۱۳۹۳ – رزمگاه لیبرتی 
پانوشتها: 
۱٫ در بیت اول و دوم این شعر کلمات قلع، پنبه، پَر، قُطن (به معنی پنبه) و حلب به جای کلمات «آبی» و «سیب تر» استفاده شده، و مسرع اول بیت دوم در شعر مولوی (سیب و آبی خامیی دارد خفیف) تغییر داده شده تا با مضمون متن همخوانی داشته باشد.
۲٫ نقل قولهای این بخش برگرفته از سخنرانی مسعود رجوی با عنوان «پرتویی از سورهٴ احزاب» در پاییز سال ۱۳۶۷ است.
۳٫ «… وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَـکنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ »، قسمتی از آیهٴ ۲۵۱ سورهٴ بقره.
لینک به قسمت های قبلی این سلسه مقالات

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر